بچهها ی محله زیر باران بازی میکنند…
تا همین چند سالِ پیش که جوان تر بودم، خودم را شبیهِ هیچ کس نمیدیدم. تصویرِ من از خودم ، شخصی بود با ویژه گیهای خاصِ خودش.
کسی که شبیهِ هیچ کس نبود , شبیهِ هیچ کس جز خودش.
حالا که آن سالهای سر به هوایی و روزهای خوش سبکبالی را پشتِ سر گذشته ام، می بینم از آن آدم خاص ، فرسنگها فاصله گرفته ام.
حالا شبیهِ نگرانیهای مادرم هستم ، شبیهِ خستگیهای پدرم، شبیهِ لکنتِ زبانِ زنِ همسایه، شبیهِ خمیدگی رنج آورِ ستونِ فقراتِ مادربزرگ ،
شبیهِ حرکات عصبی آقای راننده ،
شبیهِ بی حوصلگیهای معلم مدرسه ی پسرم، شبیهِ هوای دم کرده ی شهری، که میداند،
خاطرات، در امتداد زندگی، محکوم به فراموشی اند . که انسانها با همه ی ویژه گیهای خاصشان روی به فراموشی اند…
بچهها ی محله زیر باران بازی میکنند و من با حسرتِ بیمار گونهای فکر میکنم … چرا شبیهِ یکی از آنها نیستم
نیکی فیروزکوهی
آدرس اینستاگرام : https://instagram.com/textdooniir