برف می بارد برف می بارد آرام ، آرام و زمین را سفید پوش می کند و من خالی از گذشته و آینده در سوز زمستان و در صحنه سفید ابدی در تلالو نور خود را گم می کنم برف می بارد برف می بارد و جسم پر از رنگ مرا سفید می کند آرام ، آرام
در با تو بودن عذابي را ديده ام كه براي هر لحظه از تنهايي هايم لذت وصف نشدني دارم… شايد براي ديوانگي ام بخندند كه همچون گلي بهاري در دشتهايي يخ زده از سرماي استخوان سوز زمستان تو،
هی من ببافم… هی تو بشكاف هی من خیال ببافم وُ هی تو همۀ این خیال های خوش را بشكاف اصلاً حواس ت هست به زمستانِ سختِ پیشِ رو؟ چگونه یخ نكنم؟ بی خیال… بی رؤیا… بی تو….