جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

دشت‌هایی چه فراخ…

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم

دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
سهراب سپهری

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی…

گدا

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی

همت کن و بگو ماهی‌ها

حوضشان بی‌آب است …

سهراب سپهرى

آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت…

سهراب

یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما…
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

زندگی جیره مختصری است…

کنارش عشق است،

زندگی،
جیرهِ مختصری اسـت،
مثل یک فنجان چای،
و کنارش عشق است،
مثل یک حــبهء قنــد،
زندگی را با عـشق،
نوشِ جان باید کرد!

سهراب سپهری

شب سردی است و من افسرده….

دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمناک است

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
 سهراب سپهری