آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ وان که بیرون کند از جان و دل ام دست کجاست؟ وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وان که سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
مولانا
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری …
هوشنگ ابتهاج
هر که خود داند و خدای دلش که چه دردی ست ، در کجای دلش
مهدي اخوان ثالث
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
حمید مصدق
یکبار پشت تردیدهای یک مرد چشم بگذار خواهی دید چقدر اشک را در این بازی قایم کرده است
نیکی فیروزکوهی