دلم برایت تنگ شده و هیچکس حضورِ…
دلم برایت تنگ شده و هیچکس حضورِ موذیانه ی بغضی پنهان را در نگاهم نمیبیند.
ضربهای به شانهام میزنند و من در اعماقِ سرخگونِ قلبم میدانم، از سکوتِ من چه خرسندند.
درست مثلِ اینکه از پرندهای در قفس سوال کنی چه اتفاقی افتاده ؟
بعد بنشینی برای آرزوهایش دعا کنی ….
آدمها از یکدیگر هیچ چیزی نمیدانند .. هیچ چیز
نیکی فیروزکوهی
از گذشته نترس …
از گذشته نترس …
چنانچه مردم بگویند جبران ناپذیر است باور نکن …
باید خودم را وادارم تا به چشم دیگری به آن نگاه کنم
کاری کنم مردم با نگاهی دیگر به آن بنگرند
کاری کنم که خداوند با نگاهی دیگر در آن نظر کند
این کار را نمی توانم با انکار آن ، تحقیر یا ستایش آن ، یا بی اعتنایی نسبت به
آن انجام دهم
این کار فقط با پذیرش کامل گذشته ام
به عنوان بخشی ناگزیر از تکامل زندگی و شخصیتم امکان پذیر است
با سر فرود آوردن در برابر تک تک رنج هایی که کشیده ام …
شاید من انتخاب شده ام تا چیزی بس شگفت انگیزتر به تو بیاموزم
معنای اندوه و زیبایی آنرا …!!!