برف میبارد…
برف میبارد…
بگذار پرده را کنار بزنم،،،
کنار پنجره بنشینم…
یک منو یک کاغذ و قلم…
فنجان قهوه هم که هست…
اما انگار…
یک چیزی این میان کم است…
نمیدانم…
شعله ی بخاری ک بالاست…
برف هم ک همچنان میبارد…
قهوه ام که همچنان داغ است…
ب جاده نگاه میکنم…
آه…یادم آمد…
میدانی چه کم بود؟؟؟
جای پای تو…
بر روی حجم برف این جاده….
تا تونیایی …
احساس شاعرانه ی زمستانی ام گل نمیکند…
حال بگذار تا میتواند ببارد…
و زمستان هم آمد ….
و زمستان هم آمد ….
دور قلبتان شال گردن بپیچید
که در کولاک آدمهای یخ زده
این دیار ، منجمد نشود ….
مواظب سرمای سوزان
ناملایمات این دنیا باشید،
مبادا روحتان سنگ شود…
حواستان به برگهای زیر پایتان باشد، آنها روزی
عروس درختی بودند،
له شان نکنید
خلاصه زمستان زیبا آمده ،
مواظب انسانیتهای به خواب زمستانی رفته باشید…
زمستانتان زیر کرسی عشق،
گرم گرم گرم باد