دلم يک اتفاق تازه مى خواهد نه مثل عشق و دل دادن نه در دام غم افتادن دگر اين ها گذشت از ما.. شبيه شوق يک کودک که کفش نو به پا دارد و گويى کل دنيا را در آن لحظه به زير کفشها دارد، دلم يک شور بى اندازه مى خواهد فقط گاهى… دلم يک اتفاق تازه میخواهد…
به آغوش من بیا بگذار حافظه ی ابدیت پر شود از خاطره ی بوسههای گرمِ تو همیشه ذکرِ عاشقترینهای دنیا همین است “مردِ بی عشق مثلِ زمینِ بی خاطره است” سرد و بی حاصل
و کاش پشتِ انبوهِ خاکستری پنجره زنی را میدید ایستاده بر آستانه ی فصلی سرد که مثلِ فروغ بوسه میطلبید و باران و آغوشی بی قرار و کاش خاطره ی باغِ از هجوم هیچ کلاغی نمیترسید کاش هیچکس نمیترسید
چشمهها با رود میآمیزند و رودها با اقیانوس بادهای آسمان با حسی دلانگیز تا ابد با هم پیوند میگیرند در جهان هیچچیز تنها نیست همهچیز بنا بر اصلی آسمانی در یک روح دیدار میکنند و میآمیزند من و تو چرا نه؟
دیگر به پیش بینی ها اعتماد ندارم . هواشناسی،اخبار، نه رای می دهم، نه از خانه بیرون می آیم. برف، آفتاب، راست یا چپ، چه فرقی میکند، وقتی، سینی گندم گنجشکان، دست نخورده است؟!