جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

کاش آدم ها وسط فراموش کردنشان پیدا نشوند…

پس از همان اول درِ رفتن را باز بگذار اما درِ آمدن را خوب و محکم ببند...!

کاش آدم ها وسط فراموش کردنشان پیدا نشوند…
درست همان لحظه ای که با خودت و دلت کنار آمده ای

همان لحظه ای که با هر منطق و استدلالی رفتنش را به خورد دل زبان نفهمت داده ای…
یکهو می آیند و هرچه رشته کرده ای را پنبه می کنند!
اینبار بعد از آمدنشان هم که بروند دیگر نمی توانی با خودت کنار بیایی،

حالا هی دنیا را بهم بریز ،زمین و زمان را مقصر بدان دیگر مثل بار اول نمی شود
تو با لبخندش جان تازه گرفتی و بعد از رفتنش باید جان بدهی…!
پس از همان اول درِ رفتن را باز بگذار اما درِ آمدن را خوب و محکم ببند…!

پایِ دلدادگی که می رسد باید بگویی هرچه بادا باد….

خاطرِ خاطرخواهیتان را در هم بریزد

پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی
هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها “او “دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچ‌کس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچ‌کس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی”ما” می شوید
کوه شوید
پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد

چرا محو تماشای منی؟

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

گفته بودی که:چرا محو تماشای منی؟
آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!»
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی ..

فریدون مشیری