چشمهایت را ببندی…
می گفت آدمها گنجشکهای حیاط پشتی خانه تان نیستند که برایشان دانه بپاشی،
به هر روز آمدنت عادتشان بدهی….
گاه و بیگاه روی پلهها بنشینی برایشان درد دل کنی یا چشمهایت را ببندی
و در خلسه ی مالیخولیایی خودت به جیک جیکشان گوش کنی.
بعد یکروز حوصله ات سر برود. خسته از شلوغی، خسته از بودنشان ، راهت را بکشی بروی.
آدمها حتی مثل گنجشکها نیاز به کیش کیش ندارند.
میروند اما با دلی شکسته… .
.
.
نیکی فیروزکوهی