جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

در این شهر شلوغ…

در این شهر شلوغ

در این شهر شلوغ
کنج یک صندلی طولانی
همه عابر
چشم من دوخته بر این راه
چه کسی می ایستد؟!
دم کوتاهی دلش لمس کند
حس آرامش و اطمینانی
در عمق این لحظه رویایی
از این پشتی چوبی
به او خواهم داد.

پرده آسمان را تا زمین بِکش…

پرده ِآسمان را تازمین بِکِش

دست بیَنداز

پرده ِآسمان را
تازمین بِکِش

باپَنجِه ستاره های ِ رنگی
به روی پرده بِکِش

چشمانم ازدیدن ِ سیاهی خسته است

روزَنی به دل ِتاریخ ِاین لحظه ازکهکشان بِکِش

مهستی چلبی 

صدای شلیک توپ نزدیک است…

ماهی تنها

صدای ِشلیک  توپ
نزدیک است

تاریخ ِ اسارت ِ ماهی

عوض نمیشود

مهستی چلبی

گل زخم های خاطره ای را ز قلب کند …

گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند

هرگز نمی توان
گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
که در این سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسان تر است ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب هر انسان
چندیدن هزار بار
کوچکتر است
از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
نصرت رحمانی

دلم يک اتفاق تازه مى خواهد….

مادر روسري ات را بردار تا ببينم بر شب موهايت چند زمستان برف نشسته ؛ تا من به بهار برسم ...

دلم يک اتفاق تازه مى خواهد
نه مثل عشق و دل دادن
نه در دام غم افتادن
دگر اين ها گذشت از ما..
شبيه شوق يک کودک
که کفش نو به پا دارد
و گويى کل دنيا را
در آن لحظه به زير کفشها دارد،
دلم يک شور بى اندازه مى خواهد
فقط گاهى…
دلم يک اتفاق تازه میخواهد…