بوی یلدا را میشنوی؟
بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر …
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان …
قراری طولانی به بلندای یک شب….
شب عشق بازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده ….
عزم رفتن دارد….
..آسمان بغض میکند …میبارد…خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..
دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد ….
آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد
دستی تکان میدهد ……قدمی برمیدارد سنگین و سرد
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز… و….تمام میشود …
پاییز ای آبستن روزهای عاشقی …رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر…..
بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق
من دل به زيبايي به خوبي ميسپارم
دينم اين است
من مهرباني را ستايش ميکنم
آيينم اين است
من رنج ها را با صبوري ميپذيرم
من زندگي را دوست دارم
انسان و باران و چمن را ميستايم
انسان و باران و چمن را ميسرايم
در اين گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق
بگذار از اين ره بگذرم با دوست ، با دوست
فريدون مشيري