چه آسان تماشاگر سبقت ثانیههاییم و به عبورشان میخندیم! چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را چه زود دیر میشود… و نمیدانیم که؛ فردا میآید شاید ما نباشیم !
دلت آرام خواهد گرفت دست هایت پُر از بوی پیراهن وُ عطر مَرمَر و بوسه های ماه خواهد شد!
راست و دروغش با خداست
تمام حکایت ِ ما همین بود:
نه غریبی آمد و ُ
نه آشنایی رفت.
با چشم هایت حرف دارم می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم از بهار از بغض های نبودنت از نامه های چشمانم
که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی؟!
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت
رهایم نمی کند
به راستی
عشق بزرگترین آرامش جهان است.