این غریبه
سالهاست
از غم تو و خیال تو…نه مرده و نه زیسته
سالهاست مثل گیسوان سر به زیر و مهربان تو
سر به شانه ی خودش گریسته…
گاه اگر فقط سکوت می کند
گاه اگر صداش می کنی فقط نگاه می کند
گاه لحظه ای اگر که هست و نیست
گاه اگر نفس نمی کشد
او نمرده است…او نرفته است
او فقط دلش گرفته است…!
اصغر معاذی