عاقبت یک شب تو را تا لنج و دریا می برم تا هجوم قاصدک در شهر رویا می برم
انچه از ته مانده ی عمرم که دارم بیش و کم توی آغوشت به سمت صبح فردا می برم
گوشه یی از معجزات چشم شهلای تو را نیمه شب می دزدم و نزد مسیحا می برم
هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ، ناپدید ماند!
حسین پناهی