مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد وقت نداشت….. دستش همیشه بند بود . بند بستن بند کفشهای خواهرم که گره زدن بلد نبود دستش بند دکمه ی روپوش من بود بند مشقهای برادرم. من اما دوست داشتنش را زنگ های تفریح در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود گاز می زدم …