و کاش پشتِ انبوهِ خاکستری پنجره زنی را میدید ایستاده بر آستانه ی فصلی سرد که مثلِ فروغ بوسه میطلبید و باران و آغوشی بی قرار و کاش خاطره ی باغِ از هجوم هیچ کلاغی نمیترسید کاش هیچکس نمیترسید