من تکهتکه از دست رفتم؛ در روز روزِ زندگیام…
حسین پناهی
چیـزها دیـدم در روی زمین :
کـودکـی دیـ ـدم، ماه را بـو می کـرد !
قفـسی بـی در دیـدم کـ ـه در آن، روشنی پرپر میــزد
نردبانـی که از آن، “عشق” میـرفت بـه بــام ملکـوت ….
سهراب سپهری
کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم ! هندسه، شطرنج سکوت من بود! و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
و رســالت مــن ايـن خـواهد بــود
تـا دو استـکان چـــاي ِ داغ را
از ميـــان ِ دويست جنـــگ ِ خونين
بـه سـلامت بـگذرانم
تـا در شبـي بــاراني
آن هـــا را
چشـــم در چشـــم ِ هـم نـوش کنيــم
حسيـــــن پنـاهي…
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش مي دادم که در آن دلي مي خواند من تو را او را کسي را دوست دارم
حسين پناهي