نباید خود را از دنیا جدا کرد…
نباید خود را از دنیا جدا کرد
اگر زندگی مان در نور خورشید بگذرد ، حرامش نکرده ایم
همه ی تلاش من در هر موقعیتی ، در هر بدبختی ، در هر سرخوردگی ،
از نو برقرار کردن رابطه هاست
و حتی در این غم خویش چه عطشی برای دوست داشتن دارم ،
و چه نشئه ای از نظر کردن به تپه ای در تاریکی شب به من دست می دهد.
آلبر کامو
جهنم همینجاست که من زنده ام
جهنـــم؛ همینجاست که من زنده ام
یه جایـــــی که اسمش زمین خداست
قرنطینه ی درد و نفرت شدیم
جهنم که میگن تقدیر ماست
یه جایـــی… که هر لحظه رو میشه کشت
یه جایــــی…. که تاریخ تکراریه
جهنـــم؛ به این وسعت ِ درد نیست
زمین؛ آخریـــــــن کوچ ِ اجباریه
برای من و تو زمان فاجعس
پر از ساعت ِ صفر و بی موقع ایم
نفس می کشیم و صلیبیم به درد
به ظاهر که زنده ولی مرده ایم
جهنــم یه آغـــوش…. بی مادره
یه دریا که جا مونده از ساحلش
جهنم؛ شناسنامه ای آشناس
که یه مهره«فوت شد» کرد با طلش
جهنم؛ همین کوچه پس کوچه هاس
سر سفره ای که کسی سیر نیست
مگه بد تر از بد قراره بشه
جهنم! بزار تا بشه… دیر نیست