جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

در خواب‌های کودکی‌ام …

قیصر امین پور

هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه می‌گذرد
دنباله‌ی قطار
انگار هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره‌هایش
تنها تویی که دست تکان می‌دهی

آن‌گاه
در چارچوب پنجره‌ها
شب شعله می‌کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه‌آلود
در دود
دود
دود…

قیصر امین پور

دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم

قیصر امین پور

دیروز
ما زندگی را به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را …
فردا؟

 قیصر امین پور 

یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

قیصر امین پور

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: “کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم”،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد…،

“دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: “آقا، سفره خالی می خرید؟!!”

زنده یاد، قیصر امین پور