لحظه ی زخم پائیزی تلخ…
ازمیان هوهوی باد
جیغ شاخساربرهنه می آید
برگ ازتن درختان رفت
ذهن شاعرمیان بی برگی است
ماه دست درازی کرد
ازسرش ستاره هاراچید
رفت درپس نقاب ابر
همه شب بی ستاره گریست
بادبربغض پنجره کوبید
مثل چشم انتظاربی امید
شیشه خواب شکست وویران شد
چون لگدمال چکمه ای خونی است
برف هم نبود؛ شعرآدم شد
لحظه ی زخم پائیزی تلخ
درپک شعرکام سنگین گم شد
نخ سیگاررابه دستش بست
یادش ٱمدفردای بی خورشید
شعرهاخیس باران شد
بادتمام برگ هاراریخت
شعرپائیزگاهی هم
مثل همیشه شیرین نیست…
مهستی چلبی