و کاش هرگز ندانی هوا چه بارانی است…
و کاش هرگز ندانی
هوا چه بارانی است
نفس چه سنگین
و کوچهها چه بی حادثه اند
و خانه زندانی
که پشتِ زنگار پنجره اش
انتظار ماسیده
و کاش ندانی
تمام این سال ها
مرگبارترین فصلها پاییز بوده است
که بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند
نه بوییدن ساقههای برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شبهای بی تو را مانوس شدن
مرگی ست هزار باره
محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی امان
و هزار باره
نیکی فیروزکوهی
هر روزِ من بدونِ تو ماه است و سالهاست…
ای مهربان که یارِ سپاهم نمی شوی
بختِ سپیدِ شامِ سیاهم نمی شوی…
سربازِ بی قرارِ نگاهت شدم ولی . . .
بازی به دستِ توست؛که شاهم نمی شوی
سردار دلشکسته شدم آن زمان که تو
گفتی:در این میانه پناهم نمی شوی
ای عشق! ای صداقت ابیات این غزل
حتی تو نیز بارِ گناهم نمی شوی…
هر روزِ من بدونِ تو ماه است و سالهاست
تکرار می کنی که:نه!…ماهم نمی شوی
امیر طاهری