کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم ! هندسه، شطرنج سکوت من بود! و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
حسین پناهی
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش مي دادم که در آن دلي مي خواند من تو را او را کسي را دوست دارم
حسين پناهي