اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
حمید مصدق
من گمان میکردم دوستی همچون سروی سرسبز چارفصلش همـه آراسـتگیست من چـه میدانستــــم دل هر کس دل نیست …
محبوب من بیا تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام شور و نشاط عشق برانگیزد
من غرق مستی ام از تابش وجود تو در جام جان چنین سرشار هستی ام
من بازتاب صولت زیبایی توام آیینه ى شکوه دلارایی توام
حميد مصدق