ﺍﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻧﮕﺸﺎﯾﯽ ﺯ ﺭﻩ ﺑﺎﻡ ﺩﺭﺁﯾﻢ ﮐﻪ ﺯﻫﯽ ﺟﺎﻥ ﻟﻄﯿﻔﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼِ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ..!
ﻣﻮﻻﻧﺎ
چون بوی توام آمد، از گور برون جَستم!
مولانا
من و تو جمعه و شنبه بودیم ! هر چقدر من به تو نزدیک بودم تو از من دور بودی
من از میان واژه های زلال دوستی را برگزیده ام آنجا که برف های تنهایی آب می شوند در صدای تابستانی یک دوست
آنجا که آسمان دریا را لمس می کند به ملاقاتم بیا و جایی که جهان آغاز می گردد به انتظارم بنشین.