جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

حرف رفتن که می‌‌شود…

به جهنم که می‌‌روی بعد هزار نفر در دلم مؤمن می‌‌شوند دعا می‌‌کنند که حرفِ رفتن فقط کارِ چوپان‌های دروغ گوی چشمانت باشد .

حرفِ رفتن که می‌‌شود
هزار چوپانِ دروغ گو پشتِ چشمانم کمین می‌‌کنند
هزار نفر به جایِ من می‌‌گویند
به جهنم که می‌‌روی
بعد هزار نفر در دلم مؤمن می‌‌شوند
دعا می‌‌کنند
که حرفِ رفتن
فقط کارِ چوپان‌های دروغ گوی چشمانت باشد .

نیکی‌ فیروزکوهی

چه کاری از من برمی‌آید ؟

چه کاری از من برمی‌آید ؟

چه کاری از من برمی‌آید ؟
وقتی عشق
تمام خودش را
می‌ریزد توی چشم‌های تو
و نگاهم می‌کند

مریم ملک دار

مادرم، هرگز موى بلند نداشت

مادرم، هرگز موى بلند نداشت

پدرم ميگفت: زن بايد گيسوانش بلند و چشمانش سياه باشد!
مادرم، هرگز موى بلند نداشت
و چشمانش رنگ دلخواه پدرم نبود..!

مادرم ميگفت: زيبايى براى مرد نيست..!!
مرد بايد ،دستهايش زمخت ،
و گونه هايش آفتاب سوخته باشد..!
پدرم ،زيبا و جذاب بود،
نه دستان زمختى داشت و نه گونه هاى آفتاب خورده..!

ولى هرگز نگفتند،
كه زن بايد عاشق باشد،
و مرد لايق..!
عشق را سانسور كردند..!

من سالها جنگيدم
تا فهميدم كه بى عشق ،
نه گيسوان بلندم زيباست و نه چشمان سياهم..!
و نه مردى با دستان زخمت و گونه آفتاب سوخته ،
خوشبختيم را تضمين ميكند..!