جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

عشق را به کودکش هدیه می داد…

برای حضرت مادر
خدا را
در نگاهِ زنی به جا آوردم که
خیر ندیدۀ عشق بود.. اما
دست نمی شست از ذات ِ عشقی که
در دلش ریشه دوانده بود..
همان مادری که
چشم ِعشقش همیشه پر آب بود اما
عشق را به کــــودکش هدیه می داد تا
آبروی خدا نریزد پیش ِ چشم دنیایی که
دل سپردۀ هوس است..
خدا را با زنی شناختم که
گرچه آه در بساطِ دل نداشت، اما
بدهکار نبود به دنیا، به زندگی، به خویش،
عشقی را
که از خودش دریغ گشته بود..

‏حمیدرضا هندی

روسري ات را بردار تا ببينم…

روسري ات را بردار تا ببينم

مادر
روسري ات را بردار تا ببينم
بر شب موهايت چند زمستان برف نشسته ؛
تا من به بهار برسم …

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد وقت نداشت…..

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد وقت نداشت.....

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد
وقت نداشت…..
دستش همیشه بند بود .
بند بستن بند کفشهای خواهرم
که گره زدن بلد نبود
دستش بند دکمه ی روپوش من بود
بند مشقهای برادرم.
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم …