جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

خواندن زیاد دانستن زیاد نمی آورد…

خواندن زیاد دانستن زیاد نمی آورد

هنگامی که شخصی مطالعه می کند

این مطالعه به قضاوت کردن وی در مسایل کمک شایانی می کند

اما خواندن زیاد دانستن زیاد نمی آورد

بلکه اندیشیدن است که دانش اندک ما را افزایش می دهد.

جان لاک

یاد زمستان کودکی کرده ام…

مثل همان انار، که امروز در دست تو بود! گجشکهای پف کرده و چاق، ُهنرِ زمستان این بود

زمانه سرد!
یخبندان، دندان شکن!
رنگ باران پریده
برف هم ترسیده !
زمین لرزید !
باد نمی جنبید!

زیر لحاف پشمی ، جنب بخاری گرم و
بوی نفت،
سراسرِ مرا فرا گرفته!
یاد زمستانِ کودکی کرده ام!
خانۀ مادر بزرگ، گرم تر از هر کجا!
روزهایی که برف تا زانو بالا می آمد و
من تا کمر در برف بودم!
دستها ،سرخ بود از برف بازی
مثل همان انار، که امروز در دست تو بود!
گجشکهای پف کرده و چاق،
ُهنرِ زمستان این بود!

دیهور انتهورا

من و تو از مرز گذشتیم…

همان کشتزارهای آفتابگردان است که از پشت پنجره قطار به سویت می چرخیدند گذرنامه ات دو ورق آزادی است

من و تو از مرز گذشتیم
شهر من از محدوده دست های تو آغاز می شود
شهر تو از انحنای کتف من
من و تو وطن نداریم
جایش دو اسب چوبى داریم و از روی کابوس ها می پریم
بی گذرنامه
گذرنامه ات
همان کشتزارهای آفتابگردان است
که از پشت پنجره قطار به سویت می چرخیدند
گذرنامه ات دو ورق آزادی است …

 ملکوتی

آنگاه که غرور کسی را له می‌کنی…

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می‌کنی... تا برای خوشبختی خودت دعا کنی!؟

آنگاه که غرور کسی را له می‌کنی،
آنگاه که بنده‌ای را نادیده می‌انگاری ،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می‌کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می‌کنی ،
آنگاه که حتی گوشت را می‌بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می‌بینی و بنده خدا را نادیده می‌گیری…
می‌خواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می‌کنی…
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی!؟

 هتلیار 

جهنم همان زندگی اجباری با احمق های اطرافه…

سارتر

پس جهنم اینه، هرگز به این شکل درباره ش فکر نمی کردم. یادتون هست: گوگرد، آتیش، سیخ …
آه! چه حرفهای مضحکی سالها در مغزمان فرو کردند. احتیاجی به سیخ نیست. حالا فهمیدم:
جهنم همان زندگی اجباری با احمق های اطرافه!

 سارتر