میان ِ ماندن و نماندن فاصله تنها یك حرف ِ ساده بود از قول من به باران بی امان بگو دل اگر دل باشد آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
سید علی صالحی
یادت هست؟ من با چشمان تو اندوه آزادیِ هزار پرنده بی راه را گريسته بودم و تو نمی دانستی !
و تو هر جا و هر کجای جهان که باشی باز به رویاهای من بازخواهی گشت
تو مرا ربوده٬ مرا کشته مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای
هم از این روست که هر شب تا سپیده دم بیدارم
عشق همین است در سرزمین من من کشنده ی خواب های خویش را دوست می دارم!
از مـعجزاتـش این بود كه آغوشش عصر جمـعـه نداشت…
ﻫﺮﺟﺎ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺠﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﻄﺮ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ.