جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

مادربزرگهای ما پای دار قالی حرف هایی میزدند….

مادربزرگهای ما پای دار قالی حرف هایی میزدند....

مادربزرگهای ما پای دار قالی حرف هایی میزدند….
می گفتند تار و پودی که زن آبستن ابزار زده باشد
شل و وارفته است.
فرشی که پیرزن بافته باشد گرم است و برای زمستان خوب است
فرش دختر مجرد، تیز رنگ است و چشم را میزند
اما همان ها میگفتند :
که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق…
نقشش هزار راه می برد آدم را
نقشش غلط است
مرغش سر می کند توی گل و گل ش می رود زیر بال و پر مرغ…

اما عوضش تا بخواهی جان دارد…

رک بگویم… از همه رنجیده ام…

رک بگویم… از همه رنجیده ام! از غریب و آشنا ترسیده ام

رک بگویم… از همه رنجیده ام! از غریب و
آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز
ی که شد رقصیده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها… با نگاه
سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست…نیست من تمام کوچه
را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام… هر
کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها… با ترازوی خودم
سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها… من به آغوش خودم
چسبیده ام
من شما را بارها و بارها… لا به لای هر
دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست از تمام جاده
ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم دامن از خاک
شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی… لا به لای
واژه ها خندیده ام

ساكت و سنگين است برف…

ياور مهدی پور

ساكت و سنگين است برف
مثل ِ حرف هاي نگفته
سطرهاي جدا مانده از شعري
براي تو
مي بارد
مي شكند
آب مي گردد و فراموش مي كند
سررشته ي حرفي را
كه در دل ِ زمستان ِ من بود

ياور مهدی پور

دنبال سکه می گردم…

دنبال سکه می گردم

دنبال سکه می گردم
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم
به روزهای خوب
به دل های بزرگ
به پدر پیرم
به جوانی مادرم
به کودکی که کوچه ها را خاطره کرد
می خواهم زنگ بزنم
به دوچرخه ی خسته ام
به مسیر مدرسه ام
که خنده های مرا فراموش کرده
به نیمکت های پر از یادگاری مهر
به سفره ی وصله خورده ی خالی از نان
به زمستانی که با زمین قهر نبود
به چراغ نفتی رنگ و رو رفته ای
که همه ی ما را
با عشق دور هم جمع می کرد
می دانم آن خاطره ها از آن محل
کوچ کرده اند
می دانم هیچ سکه ای
در هیچ گوشی تلفنی
دیگر مرا به آن روزها وصل نخواهد کرد…