بیا برگردیم به نقطه ی صفر…
شهرزاد : بیا اينو دوباره به من بده!
بیا این لحظه رو وصل کنيم به همزادش تو گذشته ی دور، انگار هیچ کابوسی این وسط نبوده …
بیا برگردیم به نقطه ی صفر… انگار برگشتیم به اون روزا … نه خسته ایم، نه پیر، نه این همه زخمی…
مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده…
نیما یوشیج
زنی رو که دوست داشتم مرد….
کالیگولا :دنیا به صورت موجود، غیر قابل تحمله.
درسته به خاطر میارم که چند روز پیش زنی رو که دوست داشتم مرد ولی مگه عشق چیه؟ یک چیز ناقابل.
این مرگ اهمیتی نداره، قسم می خورم، فقط نمودار یک حقیقته، یک حقیقت ساده و روشن و کمی احمقانه
هلیکون : و این حقیقت چیه کایوس؟
کالیگولا:انسان ها می میرند و خوشبخت نیستن…
آلبر کامو
واجبتر از نان شب….
هنری: «اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نان شب؟»
الین: «خوشبختی است؟»
هنری: «البته که خوشبختی است! امّا کلید خوشبختی چیست؟»
الین: «ایمان به خدا؟ امنیت نیست؟ سلامتی چی عزیزم؟»
هنری: «توی نگاه غریبه های توی خیابون که دقیق میشوی، به هرجا که چشم میگردانی توی نگاهها چه حسرتی میبینی؟»
الین: «خودت بگو هنری، من دیگر عقلم به جایی قد نمیدهد.»
هنری: «یکی که آدم باهاش درد دل کند! کسی که آدم را درک کند! همین.»