تو معلمِ من بودی …
تو معلمِ من بودی !
تمامِ روزهایی که دوستت داشتم و تمامِ ثانیه هایی که دوستم داشتی
تمامِ لحظاتی که عاشقانه کنارم بودی و عاقلانه به من درسِ زیستن می دادی
من تشنه ی حرف های شیرینِ تو بودم و تو ؛
داشتی از من ، آدمِ بهتری می ساختی .
از میانِ صد و بیست و چهار هزار و یک پیامبر ، تو عاشق ترینشان بودی ،
و رسالت تو ؛
تولدِ منی دیگر از من بود …
نرگس صرافیان
تو را نمیدانم اما این اردیبهشت دارم به داشتنت فکر میکنم…
تو را نمیدانم
اما این اردیبهشت دارم به داشتنت فکر میکنم.
بیگمان اولین بوسه، عجیب به اردیبهشت میآید.
دارم فکر میکنم به باران.
اینکه باید دستِ کم چند آغوش زیرِ بارانش کنارت قدم بزنم.
باید موهایم را پشتِ گوشم بدهم،
یک نفس عمیق بکشم و لبخند به لب هایم بنشانم
و با خیالِ راحت بیایم به تو.. به داشتنت…
تو را نمیدانم، اما این دل که من میشناسمش بند است به عشق…
به اردیبهشتهای دوست داشتنت…
آدم های هم فرکانس،همدیگر را پیدا میکنند
آدم های هم فرکانس،همدیگر را پیدا میکنند! حتی از فاصله های دور از انتهای افقهای دور و نزدیک
انگار اینها باید در یک مدار باشند. یکروزی،یکجایی باهم برخورد میکنند، آنوقت میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق
اصلا میشوند هم شکل. حرفهایشان میشود آرامش، خندههایشان، کلامشان مینشیند روی طاقچه دل هم. نباشند دلتنگ هم میشوند. مدام همدیگر را مرور میکنند و از هم خاطره میسازند. یادمان باشد حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست…