من و تو از مرز گذشتیم
شهر من از محدوده دست های تو آغاز می شود
شهر تو از انحنای کتف من
من و تو وطن نداریم
جایش دو اسب چوبى داریم و از روی کابوس ها می پریم
بی گذرنامه
گذرنامه ات
همان کشتزارهای آفتابگردان است
که از پشت پنجره قطار به سویت می چرخیدند
گذرنامه ات دو ورق آزادی است …
ملکوتی