عاقبت یک شب تو را تا لنج و دریا می برم تا هجوم قاصدک در شهر رویا می برم
انچه از ته مانده ی عمرم که دارم بیش و کم توی آغوشت به سمت صبح فردا می برم
گوشه یی از معجزات چشم شهلای تو را نیمه شب می دزدم و نزد مسیحا می برم
گنجشکان لاف میزنند:
جیک جیک جیک جیک
جیک هیچ یکشان در نیامد
تو که دور میشدی
شمس لنگرودی
غافلی از حال دل ترسم که این دیوانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند صائب تبریزی
آن عشق کـه در پـرده بمـاند؛ به چـه ارزد؟ عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست ..