ابریشم سیاه دو چشمت یاد آور شبی زمستانی است من بی ردا بدون وحشت دشنه شادمانه خواب می رفتم ابریشم سیاه دو چشمت خانه ی من است آن خانه ای که در آن خواب می روم و می میرم. خسرو گلسرخی
فسیلِ پنج انگشت افتاده بر فسیلِ گیسوانی آشفته افتاده بر دیوارهی غار، انگار مردی از قرنها قبل بر موی زنی در قرنها بعد دست میکشد. . گروس عبدالملکیان