جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

شب می آید….

فروغ فرخزاد

شب می آید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفس ها و نفس ها و نفس ها …
و صدای آب
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو
نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی

فروغ فرخزاد

در با تو بودن عذابي را ديده ام…

كه همچون گلي بهاري در دشتهايي يخ زده از سرماي استخوان سوز زمستان تو،

در با تو بودن عذابي را ديده ام
كه براي هر لحظه از تنهايي هايم
لذت وصف نشدني دارم…
شايد براي ديوانگي ام بخندند
كه همچون گلي بهاري در دشتهايي يخ زده از سرماي استخوان سوز زمستان تو،

با نسيم بهاري تنهايي جان تازه گرفته…

چه خوب شد كه از زندان تو رهايم

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند…

ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند؟
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند؟
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند؟
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند؟
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند؟
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟

فاضل نظری

من پيوسته از تو گريخته ام…

با بزرگواری تمام حاضري مرا ببخشی..

من پيوسته از تو گريخته ام
و به اتاقم ، کتابهايم ، دوستانِ ديوانه ام
و افکارِ ماليخوليائی ام پناه برده ام
قبول دارم که کلّه شق بودم
اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چيز بودی :
اول آنکه در اين ارتباط بی تقصيری
دوم آنکه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواری تمام حاضري مرا ببخشی..

 فرانتس کافکا

فرزندِ کدامین فصل باشم

که پاییز را به یادت نیاورم

با غروب‌های غمگینی که دارم
با آسمانِ نیمه ابری چشمانم
با ایمانِ معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره
با شوقی که بدونِ تو ، از روزگارم پرّ می‌‌کشد
بگو
فرزندِ کدامین فصل باشم
که پاییز را به یادت نیاورم
و رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟؟
.
نیکی‌ فیروزکوهی