جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

فردا که جمعه بیاید…

صبحِ جمعه ات بخیر جانم

فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز
هجوم بیاورد
بر سرِ لحظه هایم
شاید هم معجزه ای شود
تا چشمانم رو به این همه شومی
باز می شود
تو نشسته باشی
تماشایم کنی
و بگویی
صبحِ جمعه ات بخیر
جانم

عادل دانتیسم

 

جمعه‌ها را باید قاب گرفت!

روز جمعه

جمعه‌ها را باید قاب گرفت!
درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار.
انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند…
تلخی ها و شیرینی هایش، قاب می شود و می چسبد به دیوار خانه ی دلت.

مثل لبخند های مادر بزرگ در آن عکس قدیمی.

یا مثل گریه های من در آغوش مادر ،

که با دیدنش در عکس های قدیمی، همیشه لبخند می زنم.
مرد و زن هم ندارد…
جمعه ها باید کسی را داشته باشی که تو را در آغوش بکشد!

جمعه ها را باید عاشقانه گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند…

ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ِ ﻏﺮﻭﺑﯽ ﺧﻔﻪ ﺑﻮﺩ

ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ِ ﻏﺮﻭﺑﯽ ﺧﻔﻪ ﺑﻮﺩ

ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ِ ﻏﺮﻭﺑﯽ ﺧﻔﻪ ﺑﻮﺩ
ﻣﺜﻞ ِ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ
ﭘﺪﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍﻍ
ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺷﺐ ﭘﺮ ﺷﺪ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪ
ﺯﻭﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ
ﺍﺑﺮﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﻟﻐﺰﯾﺪ
ﻭ ﺳﭙﺲ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ
ﮐﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺍین همه ﺩﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻤﯿﻦ ِ ﺩﻝ ِ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ِ ﺧﺮﺩ ؟
ﺁﺭﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﻮ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﺴﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻣﻌﻨﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﻧﮕﺸﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ؟
ﺁﻩ ﺍﯼ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺷﻮﻡ
ﺧﻮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ
ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ
ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ، ﺁﻩ !