به مردی که دیر به خانه میآید در آغوشم نمیگیرد نوازشم نمیکند شعری نمیگوید شعری نمیخواند مرا نمیبیند مرا نمیخواهد به مردی که دیگر مثلِ قبل دوستم ندارد بگوئید با وعدههای سالیانِ پیشِ ما چه کرده است
و عشق اگر پرندهای بود که پرّ میکشید به آسمانِ شهرِ تو میرسید اگر دستت را دراز میکردی و در آغوشت عشق را آغاز میکردی آه حتی اگر خانه هامان به هم نزدیک بود اگر دست هامان به هم میرسید اگر آغوشِ تو قفسی بود اگر من پرندهای …