مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
بانوی کسی باش
که بهار را دوست دارد
و باران را
و رسیدن را..
نیکی فیروزکوهی
ای مهربان که یارِ سپاهم نمی شوی
بختِ سپیدِ شامِ سیاهم نمی شوی…
سربازِ بی قرارِ نگاهت شدم ولی . . .
بازی به دستِ توست؛که شاهم نمی شوی
سردار دلشکسته شدم آن زمان که تو
گفتی:در این میانه پناهم نمی شوی
ای عشق! ای صداقت ابیات این غزل
حتی تو نیز بارِ گناهم نمی شوی…
هر روزِ من بدونِ تو ماه است و سالهاست
تکرار می کنی که:نه!…ماهم نمی شوی
امیر طاهری
در این مخالف آبادِ بی انتها
برای بغضِ خاموشت
شانهای پر یقین آورده ام
خاصیتِ دل همین است
باران هر دو سوی پنجرهاش میبارد
نیکی فیروزکوهی
دوستت میدارم بیآنکه بخواهمت
خواستناش
تمنایِ هر رگ
بیآنکه در میان باشد
خواهشی حتا؟
نهایتِ عاشقیست این؟
آن وعدهی دیدارِ در فراسوی پیکرهاست؟…
احمد شاملو