جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

کنار من باش..

کنار من باش

کنار من باش
حتی اگر بهار نیاید
حتی اگر پرنده‌ای نخواند
حتی اگر زمستان طولانی
اگر سرما نفس گیر
حتی اگر روزگارمان پر از شب
پر از تاریکی‌
باز یکی‌ با نفس هایش
عشق را صدا می‌‌زند.

دنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!
بیا بودن را اراده کنیم
بیا از سرِ انگشتانِ این احساس آویزان شویم
لبریز و مست تاب بخوریم
دنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!
بیا شگفتی دوست داشتن را
به سینه هامان بسپاریم
بیا ساده باشیم
ساده باشیم و عاشق.

نیکی فیروزکوهی

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنيد يادتان باشد…

آهای آيندگان

آهای آيندگان، شما كه از دل توفانی بيرون می‌جهيد

كه ما را بلعيده است.

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنيد

يادتان باشد

از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.

به ياد آوريد كه ما بيش از كفش‌هامان كشور عوض كرديم.

و نوميدانه ميدان‌های جنگ را پشت سر گذاشتيم،

آنجا كه ستم بود و اعتراضی نبود.

اين را خوب می‌دانيم:

حتی نفرت از حقارت نيز

آدم را سنگدل می‌كند.

حتی خشم بر نابرابری هم

صدا را خشن می‌كند.

آخ، ما كه خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا كنيم

خود نتوانستيم مهربان باشيم.

اما شما وقتی به روزی رسيديد

كه انسان ياور انسان بود

درباره ما

با رأفت داوری كنيد!

آیندگان – برتولت برشت

هر صبح گنجشکی…

هر صبح گنجشکی

هر صبح گنجشکی، لب ایوان خانه
سـر می ‌دهد آوازهـایی شـادمانه
او می‌ سراید تا فضای صبحدم را
هر لحظه رنگین‌تر کند با هر ترانه
فریدون مشیری

در من زنی‌ می‌رقصد…

در من زنی‌ می‌رقصد

در من زنی‌ می‌رقصد
من به تبلورِ لحظه می‌‌اندیشم
به سماجتِ دخترانِ معصوم به افسونِ عشق
به کشاکشِ پر تردیدِ خاطراتِ خوب از روز‌های دور
من به رویشِ خوش یمنِ دستهایت بر اضطرابِ بی‌ پایانِ گیسوانِ سیاهم به آب و آینه
به آرامشِ سایه ها
به آفتاب
من به تو می‌‌اندیشم
به تو می‌‌اندیشم و در من, یک شرقی‌ عصیانی
بی‌ هیچ مجالی …
بر ویرانه‌های خاموشِ روحِ رنجیده ام، پای میکوبد
و دیوانه وار می‌رقصد

آه ‌ای باورِ مطلقِ روزگارم !!!
پاییز در راه است … بیا

نيكى فيروزكوهي

کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم

کیستی که اینگونه

کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم.
کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانه‌ی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!
کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟!
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده.
کیستی
ای مهربان ترین؟ …