جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ…

ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ

“ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ.

ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ “ﻗﻠﺐ” ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ” ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ” ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ …
ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ” ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ” ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !

ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ !ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯿﺮﻭﺩ، ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ …

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ” ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ!
ﺣﺎﻻ … ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،

ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ،ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ

ﻭﻟﯽ …ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ…

می افتی به جان دوست داشتنت…

آغاز همۀ رنجهایی است که ما می بریم

تمام غصه ها از همان جایی شروع می شود که ترازو بر می داری

می افتی به جان دوست داشتنت.

اندازه می گیری.

حساب و کتاب می کنی، مقایسه می کنی. و خدا نکند که حساب و کتابت برسد

به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای، که زیادتر بخشیده ای، که زیادتر گذشته ای.
به قدر یک ذره، یک ثانیه حتی.

درست از همینجاست که توقع آغاز می شود و توقع،

آغاز همۀ رنجهایی است که ما می بریم.

دوست داشتن به همین سادگیست….

دوست داشتن به همین سادگیست.

من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم باور کن!
من میخواستم با دوست داشتن زندگی کنم
کودکانه، ساده، روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را میخواستم.
آن لحظه که تو را به نام می نامیدم!
آن لحظه ای که خاکستر گذرای زمین ،
در میان موج جوشان رطوبتی سحرگاهی داشت.
من برای گریستن نبود که خواندم.
من آواز را برای پر کردن لحظه های سکوت میخواستم!
من هرگز نمیخواستم از عشق برجی بیافرینم،
مه آلود و غمناک، با پنجره های مسدود و تاریک
دوست داشتن را چون ساده ترین جامه کامل عید کودکان میشناختم.
اما تو زیستن در لحظه ها را بیاموز.
رجعتی دیگر باید؛
به حریم مهربانی گلهای نرم ابریشم
به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی
به باد صبح که بیدار میکند
چه نرم…چه مهربان…
و دوست داشتن به همین سادگیست.
به همین پاکی و به همین بی آلایشی.
نادر ابراهیمی

بنگر و موانع رهایی ت را از درون بردار….

بنگر, و موانع رهایی ت را از درون بردار

کسی که شروع به رها بودن کرده است
تو را به قضاوت برمی انگیزد
نگاه کن: تو خویش را قضاوت می کنی
بخشی از خویش ر که می خواست رها باشد
و تو این اجازه را به خود نداده ای
اکنون دیگری این اجازه را به خود داده که رها شود
و این تو را برمی آشوبد
چیزهایی برا ی دیدن هست:
خشم, از هر مانعی که شما را سرکوب کرد
فرافکنی, آن چه را در خویش انکار می کنی
آن توانایی و آن جسارت
همچنین محتوای قضاوت ت-هر برچسب ی که باشد-
تو او را وقیح می خوانی یا لقب ی دیگر به او می دهی
و این لقب را از خود می زدایی
این فرافکنی توست
از سویی به جسارت ش حسادت می ورزی
و جسارت خویش را به او فرامی فکنی
وه! چه بسیار نگریستنی!
بنگر, و موانع رهایی ت را از درون بردار
چیزی و کسی جز تو
مانع تو نیست
از میان برخیز
مریم مقدادی

یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون…

یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون…

یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون…

جاى ساعت دیوارى خونتون رو عوض کنین میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار ناخودآگاه دنبالش میگردین!!!
ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر یک ساعت ساده و بى احساس نیاز به چند ماه زمان داره

پس انتظار نداشته باشید تغییرات بزرگتر رو در زمان کوتاه و بدون مشکل قبول کنه…
پس
هرگز…
هرگز …
هرگز..‌‌.
نا امید نشیــــــــــد..