جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

گرم است…

گرم است

گرم است

بازارِ پوشاکِ زمستانی

در شهر گویی قحطِ آغوش است

برف می بارد برف می بارد…

برف می بارد برف می بارد

برف می بارد
برف می بارد
آرام ، آرام
و زمین را سفید پوش می کند
و من خالی از گذشته و آینده
در سوز زمستان
و در صحنه سفید ابدی
در تلالو نور
خود را گم می کنم
برف می بارد
برف می بارد
و جسم پر از رنگ مرا
سفید می کند
آرام ، آرام

یاد زمستان کودکی کرده ام…

مثل همان انار، که امروز در دست تو بود! گجشکهای پف کرده و چاق، ُهنرِ زمستان این بود

زمانه سرد!
یخبندان، دندان شکن!
رنگ باران پریده
برف هم ترسیده !
زمین لرزید !
باد نمی جنبید!

زیر لحاف پشمی ، جنب بخاری گرم و
بوی نفت،
سراسرِ مرا فرا گرفته!
یاد زمستانِ کودکی کرده ام!
خانۀ مادر بزرگ، گرم تر از هر کجا!
روزهایی که برف تا زانو بالا می آمد و
من تا کمر در برف بودم!
دستها ،سرخ بود از برف بازی
مثل همان انار، که امروز در دست تو بود!
گجشکهای پف کرده و چاق،
ُهنرِ زمستان این بود!

دیهور انتهورا

هوا سرد است …

هوا سرد است ...

هوا سرد است …
نبودنت بی امان می بارد
و من
در سخت ترین زمستان عمرم
گیر کرده ام ….

‏سیدحسین دریانی

در با تو بودن عذابي را ديده ام…

كه همچون گلي بهاري در دشتهايي يخ زده از سرماي استخوان سوز زمستان تو،

در با تو بودن عذابي را ديده ام
كه براي هر لحظه از تنهايي هايم
لذت وصف نشدني دارم…
شايد براي ديوانگي ام بخندند
كه همچون گلي بهاري در دشتهايي يخ زده از سرماي استخوان سوز زمستان تو،

با نسيم بهاري تنهايي جان تازه گرفته…

چه خوب شد كه از زندان تو رهايم