جارچیکو | فروشگاه محصولات دست ساز و خانگی

ﺧﯿﺎﻝ ﺧﺎﻡ ﭘﻠﻨﮓ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎﻩ ﺟﻬﯿﺪﻥ ﺑﻮﺩ…

ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺯ ﺑﻠﻨﺪﺍﯾﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﻮﺩ

ﺧﯿﺎﻝ ﺧﺎﻡ ﭘﻠﻨﮓ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎﻩ ﺟﻬﯿﺪﻥ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺯ ﺑﻠﻨﺪﺍﯾﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﻮﺩ
ﭘﻠﻨﮓ ﻣﻦ – ﺩﻝ ﻣﻐﺮﻭﺭﻡ – ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﺩ
ﮐﻪ ﻋﺸﻖ – ﻣﺎﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻦ – ﻭﺭﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻮﺩ

‏حسین منزوی

ﺗﻮ ﻓﺎﺭﻏﯽ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ…

ﺗﻮ ﻓﺎﺭﻏﯽ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ

ﺗﻮ ﻓﺎﺭﻏﯽ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ
ﻣﯽﻧﻤﺎﯾﺪ
ﺗﺎ ﺧﺮﻣﻨﺖ ﻧﺴﻮﺯﺩ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺎ
ﻧﺪﺍﻧﯽ

‏سعدی

چه بر سر من آمده ديگر از دوريت نمى ترسم…

راستى تو بگو چه بر سر من آمده

چه بر سر من آمده
ديگر از دوريت نمى ترسم
از اينکه نيستى
و از ترس نبودنت نمى هراسم و نمى ميرم!
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظى
اينچنين بى باک
از تو رُوى بر ميگردانم
و از ترس دلتنگى و دورى
بارها و بارها سر بر نمى گردانم!
راستى تو بگو
چه بر سر من آمده…!
تريستان تزارن

چه عاشقانه ی بلندی ساختم …

خدایا چقدراینروزها شناختن آدمهایت سخت شده چه احساس بدیست ٬این روزها سادگی

چه عاشقانه ی بلندی ساختم …
ازیک سوتفاهم کوتاه!!!!
همه چیز خنده داربود …
اصرارمن!!؛؛
انکار تو!!؛
‌ بودن من!!!؛
رفتن تو!!!!
و آه…‌ازاین همه دلنوشته :
خنده داراست….
اما نمیدانم چرا ازاین همه خنده گریه ام میگیرد

خدایا چقدراینروزها شناختن آدمهایت سخت شده
چه احساس بدیست ٬این روزها سادگی

فرزندِ کدامین فصل باشم

که پاییز را به یادت نیاورم

با غروب‌های غمگینی که دارم
با آسمانِ نیمه ابری چشمانم
با ایمانِ معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره
با شوقی که بدونِ تو ، از روزگارم پرّ می‌‌کشد
بگو
فرزندِ کدامین فصل باشم
که پاییز را به یادت نیاورم
و رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟؟
.
نیکی‌ فیروزکوهی